بازرگآنلاین

 

 

 

تماس
ایمیل
مسنجر
 
وبلاگ دوستان
مینوشکا
شاهین
حسین خاکی
حسن
عمو پژمان†
 
آرشیوˆ
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
January 2005
February 2005
March 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
December 2005
January 2006
May 2006
August 2006
September 2006
November 2006
February 2007
March 2007
May 2007
 
آمار
 
 

 


اساما

از اتفاقات نادری که می تونه بیفته,دیدن یک فیلم غیر ایرانی تو آمریکا ست .بعد ازنمایش برای هموطنان ما در ایران ! فیلم " اساما " برنده اسکار فیلم بن خارجی امسال بود. علی رغم این مهم ! در تعداد نسبتا محدودی سالن به نمایش در اومد و جالب اینکه بسیاری از دوستان اینجا فکر می کنن داستان فیلم, زندگی اسامه بن لادنه!
به احتمال زیاد مسئولیین آمریکائی رده بندی فیلم, از مراسم سنگسار سر در نیاوردن وگرنه فیلم رده پی-جی-13 نمی گرفت.
فیلم به زندگی بسیار پر درد یک دختر افغانی در زمان طالبان می پردازه که برای کار کردن به پیشنهاد (بخوانید اجبار )مادربزرگش به یک پسر تغییر چهره میده. در یک صحنه از فیلم دخترک رو از چاه آویزون می کنند و وقتی از ترس خون ریزی میکنه (اولین بار تو فیلم زندان زنان دیده بودم) قضیه لو میره.
فکر می کنم نمایش اینوع فیلمها بدون اطلاع کافی دادن به تماشاگر آمریکایی باعث سردرگمی و سوء تفاهم در مورد مسلمونا بشه.حتی بر خلاف عموم فیلمهایی از این قبیل , در" اساما" تاریخ وقوع اتفاقات فیلم مشخص نیست و این سوال کماکان برای بسیاری بعد از پایان فیلم باقی میماند که فیلم, داستان " حال حاضر" افغانستان و یا " عموم" مسلمانان است یا نه.
در مجموع " اساما " فیلم تکون دهنده ایه .اگر فیلمو دیدین و نظری دارین بالا رو کلیک کنید
بزودی یک ستون برای فیلم باز می کنم. فعلا این رو نقداْ داشته باشین


Monday, March 29, 2004

 

به افتخار 79مين " وتو "ي آمريکا تو سازمان ملل !!!

نماينده پاکستان داشت دماغشو مي خاروند. نماینده عربستان هم داشت از زير غبغبش, نعلين VERSACE که تازه از EBAY خریده بود ورانداز مي کرد. با FEEDBACK اين خرید ستاره آبی ميگرفت.
نماينده الجزاير هم داشت فکر می کرد که بعد وتو شدن قطعنامه پيشنهاديش چي باس بگه تو کنفرانس خبري.
نماينده آمريکا هم فکر مي کرد بعد جلسه, بايد به نماينده اسراييل PASSOVER رو تبريک بگه
نماینده مملکت گل و بلبل ما هم تو اين فکره که آخرجلسه, مثل هفته پيش یکمي پا به پا کنه تا با نماينده آمريکا دمه در چشم تو چشم بشن.دفعه قبلي يجور خوبي ته دلش داغ شده بود!

جلسه با 11 راي مثبت, 3 ممتنع , و با وتو آمريکا تموم شد.ديگه کم کم نمايندهها نيم خيز مي شدن که کتشونو به تن بکشن.بيرون داره سوز مياد.

Friday, March 26, 2004

 

" يک جلوش تا بي نهايت صفرها "

بين اين بودم که از عيد تو وست وود بنويسم و کلي عکس بذارم بالا يا ازیک کتاب کاهي بوداري که توخرت و پرتا پيدا کردم, بگم. کتابه شريعتي اسمش " يک جلوش تا بي نهايت صفرها " به قيمت 25 ريال . ظاهراً مخاطب بچه هاي 9 ساله ان!

عمر تو, مثل يک خط منحني, روي خودت دور مي زنه
مثل صفر
باز از آخر ميرسي به اول
مي موني, مي گندي
مثل مرداب, مثل حوض
بسته ميشي مثل دايره
مثل صفر!

اما اگرجلو" يک " بنشيني...؟
اگر بخواي فقط براي " يک " باشي
از پوچِي و تنهايي در آيي
همنشين " يک " بشي...؟!
بايد براي ديگران زندگي کني
عمر تو مثل يک خط افقي پيش ميره
مثل راه
مثل رود
وقتي از" خودت " دور بشي
از آخر به آبادي ميرسي, مثل راه
ار آخر ميريزي به دريا, مثل رود

Thursday, March 25, 2004

 

ترمينال

تو بيمارستان از داداشش , وحيد که دکتره پرسيدم وضعش چطوره.يه جور مبهمي جواب داد:تو ترميناله
خوب يادمه شبي که مي خواستم بيام اين ور آب, پدرش اومد خونه ما ده دقيقه اي نشست. موقعِي که مي خواست بره يک بسته گز داد به من, و يک بسته بزرگ پر از پسته و بادوم هم داد دستم و گفت بي زحمت اينو بده به سعيد....زنگ بزن مياد ميگيره
پايين درخونه منتظرواستاده بودم, ديدم یک ما شين داره بوق ميزنه.اولين بار بود ميديدمش. تا اون موقعه سوار روزلرويس نشده بودم. سلامي به سعيد کردم و دست داديم.موقع برگشتن به شوخي گفتم ميدي ماشينو يه چرخي بزنم. اونم قبول کرد!سوار بر روزلرويس سفيدش يک چرخي تو يو-اس-سي زدم. خيلي چسبيد.
خيلي تو کارش وارد بود.سِي و پنج , شيش ميزد.مجرد بود.با معرفت و لوتي مسلک بود.بعد شيمِي درماني هم همش کار مي کرد.
فردا, اول عيد, تشييع جنازه سعيد...روحش شاد.

Friday, March 19, 2004

 

ما یو سال 97 از چين به آمريکا اومده. مثل همه چينيا ي غير ا-ب-س زور ميزنه انگليسي حرف مي زنه, عينک ته استخوني داره, و کوسه است . فردا روز آخرشه. ميره پيش زن و بچش. دو ساله داريم تويک دفتربي پنجره نفس مي کشيم.
از دوشنبه من مي مونم با يک اتاق, دو تا ميز, دو برابر اکسيژن و کلي دي اکسيد کمتر. ولی حا لم گرفته .دارم فکر مي کنم اين نهار آخر بيف مغولِي نخورم............

Thursday, March 18, 2004

 

از امروز تصميم دارم کمی از فکرامو جلوي اين پنجره رو به خيابون لخت کنم......به ياد آقا جون.......

Wednesday, March 17, 2004