|
|
قطعهء 598
|
دایی کارلوس رو امروز تو قطعهء 598 خاک کردن. دردش از دیروز شروع شد با 45 افزایش قسط ماهیانه ماشین و بعد سکته ناقص بعد از شنیدن بیمه مذکور. امروز روز آخر اعتراض به تکسش بود. صبح وقت برای بنزین نداشت، عصری که رفت پمپ بنزین دید 10 سنت نسبت به صبح رفته بالا! از همون جام آمبولانس اومد بردش. الان رو در خونش یه کاغذ بود که از ماه بعد اجارش افزایش پیدا میکنه. خوب شد مرد و ندید این کاغذ رو. |
Wednesday, March 30, 2005
|
|
یه دختر داریم...قسمت یکی دو تا به آخر!
|
امر الله ,پسر حاج آقا مقواچی، از بازاری های معروف تهرون بود که برای ادامه تحصیلات عمران آزاد به این خطه اومده .یه سالیه که هی آن لاین باسه حبه انگور گل میفرسته! و خلاصه کار به جایی رسیده که ایمیلا"در مورده اسم بچه های آیندشون به توافق رسیدن. نیومده قول لکسوس مشکی با تو دوزی بژ به حبه انگورداده. نصرت خانوم, مادرامرالله, باسه محکم کاری،روزی سه بار به خدیجه خانوم زنگ میزنه و چاق سلامتی میکنن. به اصرار نصرت خانوم, خود حاج آقا هم یه بار " گوشی رو برداشت و"یه زنگ به آقا رضا زد. آقا رضا هم این قدر از این ور اون ور گفت که بالاخره یه رفیق مشترک تو کوچه صدفی ، خیابون مخبرالدوله پیدا کردن و فامیل شدن! آقا رضا هم باسه مزه کلام گفت انشا.الله یه بار دیگه فامیل میشم و خودش ریسه رفت! امرالله که این کاره بود! روزی دو کیلو و نیم قربون صدقه با دو مگا بایت ایمیل عشقی-سکسی باسه حبه انگور می فرستاد. حواسش هم بود تا سیمان فونداسیون خشک نشده از گل نازک تر به حبه انگور نگه.... |
Tuesday, March 22, 2005
|
|
یه دختر داریم شاخ نداره....قسمت اول!
|
" آخه، عزيزم اين یکی چش بود؟ قبلی که گفتی مثل تام چی چی بود که گل نخرید و رفت! اين یکی که خانواده اش بهمون نمی خورن اون یکی حرف گوش نمیکنه و اون یکی کوتاه، اون یکی لاغره، این که خجالتیه، اون یکی دختر باز بود، این یکی رابطه با دختر ها رو بلد نیست. آخه قربون شکل ماهت! مگه نخوندی روزنامه ها رو که نوشتن پسر های دمه بخت 8% کمتر از دختر ها شدن!؟یکی رو پسند کن مادر! آخرش می مونی ها!"این رو مامانش که داشت فرش لب بالکن می تکوند گفت. باباش نیم خیز شد که سیگارش رو تو نعلبکی خاموش کنه با غرولند گفت " خانوم! ولش کن بابا، حالا یکی پیدا میشه، غصه نخور بچمون با سواده حسابی، قیافش هم که خوبه!" این رو که گفت حبه انگور که رو شیکم خوابیده بود و داشت "مشقاش" رو انجام می دادیه لبخند ملیحی تحویل آقا رضا داد.آقا رضا یه شاخه انگور بر داشت و پاشد از رو صندلی. خدیجه خانوم هی زیر لب غر میزد. حبه انگور هم مداد به دهن به مامان باباش نیگا می کرد...... |
Friday, March 11, 2005
|
|
نوح الکی خوش
|
نوح صبها تا ظهر مي خوابيد. عشق پارتی بود. زانو پرانتزی با موهای بور.خيلی خوش بود.نوح يه دسـتی رانندگی می کرد. تند می رفت. نور بالا می زد. ضبط بلند می کرد. می رفت تو صندلی. عشق " ايدس ايدس" بود. بچه با حال الکی خوشی بود. خوش خوراک بود. روز به روز حجيم تر ميشد، ولو جيم می رفت. يه کشتی داشت با کلی جک و جونور توش، اونهام خوش بودن. عشق شهرام کی!بودن. ِيه روز که لس آنجلس بارون اومد. کشتی نوح رفت بالا . خوش بود که فکر "زمستونش" بوده.ولی از اونجای که نوح اساس کشتيش رو با تف درست کرده بود، " کشتيش" غرق شده .ولی باقی که بيرون بودن نجات پيدا کردن. نتيجه اخلاقی اين که باقی ملت که عمر الکی نوح نمي کنن معمولا" عاقبت به خير ترن. |
Tuesday, March 08, 2005
|
|
خط ریش و گيرهای «خط ريشی»!
|
از زمانی که من يادم مياد تا زمانی که «شاه طناب بازی میکرد، فرح ميگفت بسه ديگه!» شريک تجارت لاکپشت ما، حم، به خط ريش ما گير میداد. به قول خودش شخصيت مرد به خط ريششه! و خودش رديفش میکرد. اين دفعه هم کف صابون و تيغ و فرچه دمگربه رو گرفت و يه صفايی به اين خط ريش بلاگ داد. دمش گرم! و اين هم پاسخ حم:
اين صاحب خونهی اينجا از رفقای سابقه! از تجارت لاکپشت گرفته، تا مسافرکشی تو خط پرپيچوخم شمرون-لواسون...! کلی کار خير ديگه هم باهم کرديم که برای پرهيز از «ريا» ميذاريم بمونه تو آرشيو خاطرات!
جديداً زبون صحبتکردنش يه خورده «عجيب اندر غريب» شده! همهجوره ميزونه بجز اينکه بهجای ويرگول وطنی (،) همهاش ويرگول سرمايهداری (,) ميذاره تو نوشتههاش! آهان...! يه گير ديگه هم داره، با «نيمفاصله» اصلاً ميونهی خوبی نداره! مثلاً جای «مینوشم» مینويسه «می نوشم»! به اينها ميگه: گيرهای «خط ريشی»!
خلاصه که ما امروز اومديم اينجا گفتيم بذار يه خط يادگاری بنويسيم، بلکه همين موجبات آمرزش را سر «پلصراط» مهيا کنه! |
Monday, March 07, 2005
|
|
|