|
|
|
ترمينال
تو بيمارستان از داداشش , وحيد که دکتره پرسيدم وضعش چطوره.يه جور مبهمي جواب داد:تو ترميناله
خوب يادمه شبي که مي خواستم بيام اين ور آب, پدرش اومد خونه ما ده دقيقه اي نشست. موقعِي که مي خواست بره يک بسته گز داد به من, و يک بسته بزرگ پر از پسته و بادوم هم داد دستم و گفت بي زحمت اينو بده به سعيد....زنگ بزن مياد ميگيره
پايين درخونه منتظرواستاده بودم, ديدم یک ما شين داره بوق ميزنه.اولين بار بود ميديدمش. تا اون موقعه سوار روزلرويس نشده بودم. سلامي به سعيد کردم و دست داديم.موقع برگشتن به شوخي گفتم ميدي ماشينو يه چرخي بزنم. اونم قبول کرد!سوار بر روزلرويس سفيدش يک چرخي تو يو-اس-سي زدم. خيلي چسبيد.
خيلي تو کارش وارد بود.سِي و پنج , شيش ميزد.مجرد بود.با معرفت و لوتي مسلک بود.بعد شيمِي درماني هم همش کار مي کرد.
فردا, اول عيد, تشييع جنازه سعيد...روحش شاد.
|
Friday, March 19, 2004
|
|
|