|
|
|
زندان دروس 3
دو روز در هفته با مینی بوس زندان میرفتیم صدا و سیما . همون الفبایی رو که خونده بودیم مرحوم چه گوارا با حالت تاتر گونه ای دوباره درس می داد. یه داستان غریبی از یه مرد دهاتی بود تو یه ده که می خواست سواد یاد بگیره .داستان خیلی سورئالیستی سنگینی بودو باسه یه مشت بچه زندانی مایه خواب بود.فیلم برداری می کردن و خلاصه مامان بابا ها کلی ذوق می کردن که کچل نیکانیشون رو تو تلوزیون ببینن.طبق قانون زندان می بایس مو ها رو دو هفته یک بار با شماره 4 می زدی. حالم بهم می خوره از این عدد 4!!.ازبس که ضامن 8 و ابو علی سینا رفتن پایه تخته و همدیگر رو پایه تخته صدا کردن , والدین شاکی شدن که قند عسل اونها کی میره پای تخته و خلاصه لیستی تهیه شد و با قسم کارگردان فنی, ضامن 8 راضی شد کسی غیر از رییس بوعلیش رو صدا کنه. مرحوم چه گوارا آدم بزرگی بود. جذبه داشت. خیلی هم سیگار می کشید. میگفتن پسرش اولین زندانی بود که " دوست دختر" داشته. روز اول بعد تعطیلات عید بود. مرحوم چه گوارا شروع کرد به بازرسی مشق عید, عجب منحوسی بود این تکلیف عید با اون دفترچه احمقانه, دفتر من رو یه نیگاهی کرد سری از رضایت تکون داد . تمام عید به خاله شکر التماس می کردم که سعی کنه خطش شبیه خط من در بیاد. وقتی چه گوارا دفترم رو گذاشت. مثل این بود که زنم زایید. تمام عید از این ساعت وحشت داشتم. رفت ته کلاس دفتر مصدق رو بر داشت. یهو رگ گردن چه گوارا زد بیرون. با دستای لرزان دفتر رو بر داشت, برد عقب, یهو کوبید رو میز بعد فندکش رو در اورد , گرفت به دفتر مصدق و از پنجره پرت کرد بیرون. همه جفت کرده بودن. گرچه مصدق از معدود زندانی بود که از توبره می خورد و سر مرگ بر ضد ولایت و بنی صدر رو .... با حالت سر افرازی تو صف بر میگشت و به من نیگاه میکرد, مع الوصف احساس هم دردی می کردم باهاش. یه جورایی می شناختمش. قیافش خیلی بزرگ تر از بقیه میزد و فکر کنم همون سالهای اول نماز بهش واجب شد! ....
|
Thursday, May 06, 2004
|
|
|