|
|
|
شکست
نشسته بودم وقتی پا شدم , سرم خورد" بهش" .نیگاش کردم ,انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. سرم داغ شد احساس کردم یه چیزی بین موهام داره حرکت می کنه . رسید به سر پایینی پیشونیم.تو یه چشم بهم زدن از وسط ابروهام اومد رسید به چونم . همین جوری نگام می کرد . ثابت وایساده بود . بهش گفتم که چقدر "سفته" . تاحالا بهم نخورده بودیم . همیشه فکر می کردم که اگه یه روز بهم بخوریم من میشکنمش نو اون. دستم رو بردم لای موهام. چهارتا بند اول انگشتام "خیس" شدن. نشونش دادم. باز مثل سنگ نیگام کرد. دیگه نیگاش نکردم. رفتم تو" آینه" ببینمش . وقتی برگشتم نیگام افتاد تو نیگاش. دیدم از دو طرف صورتش اشک راه افتاده. اولین بار بود می دیدم یه " دیوار" داره گریه میکنه.
|
Friday, August 13, 2004
|
|
|