بازرگآنلاین

 

 

 

تماس
ایمیل
مسنجر
 
وبلاگ دوستان
مینوشکا
شاهین
حسین خاکی
حسن
عمو پژمان†
 
آرشیوˆ
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
January 2005
February 2005
March 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
December 2005
January 2006
May 2006
August 2006
September 2006
November 2006
February 2007
March 2007
May 2007
 
آمار
 
 

 


مثل "ب"

از وقتی که بالای دوش بودم تا موقعی که بهش رسیدم و چشمهام رسید به چشمهاش . از موقعی که رو قله بود و من داشتم بالا می رفتم . تا زمانی که من رو قله بودم و پایین اومدن اون رو تماشا میکردم. من سیاه تر میشدم و اون سفید تر. من سفت تر میشدم و اون نرم تر.
همیشه یه ادبیات احمقانه ای هست که باعث میشه براحتی نتونیم گپ بزنیم. احترام دو تا آدم کمرو, حاصل اون ادبیات نا متعارفه. این ادبیات مثل بتون آرمه چسبیده به پاهامون.
بعد از هزار سال نمیتونیم چشم تو چشم بشیم. حرفامون رو با قاشق چنگال می زنیم. الان می خوام داد بزنم بگم من هم دارم میام پایین اونجا چه خبره. پام پیچ خورده . آب داری تو کولت؟
میخوای دوباره هسته خرما ها رو بچینی تو بشقابت ؟
داد می زنم, بعد از یه لحظه انعکاس صدای خودم رو میشنوم. شایدم تو خودم داد زدم.
اون رو می بینم اون پایین, یه چیزی می خواد بگه ولی روش نمیشه.چقدر سفتیم!



Tuesday, August 24, 2004