|
|
|
قیلوله
دیروز از سر کار فرار کردم. رفتم کوه. زیر یه درخت عظیم چنار پتو انداختم. بغچه ناهار رو باز کردم. سینه مرغ با کیک خامه ای. غیر از خودم هیچکی نبود. شایدم من نمی دیدم. بعد از ناهار یه چرت زدم . کمی هوا خنک بود باسه همین چمباتمه خوابیدم . کم کم گرم شدم و خوابم برد. یه عنکبوت داشت از کفشم بالا میرفت.
باید زود تر بلند شم برم سر کار تا بو نبردن. نمی دونستم صبحها درختها علاوه بر اکسیژن, والیوم آزاد میکنن. شاید سالها بود اینجوری نخوابیده بودم. اصلا" نمیخوام بلند شم با این که می دونم داره تاریک میشه و خطرناک. از اون بد تراین که درختها شب ها دی اکسید کربن آزاد میکنن. اگه یه درخت پیدامی کردم که شبها هم اکسیژن پخش می کرد یا حداقل دی اکسید تولید نمی کرد خیلی خوب بود.
یه چیزی ته کفشم له شد.
|
Friday, October 22, 2004
|
|
|