بازرگآنلاین

 

 

 

تماس
ایمیل
مسنجر
 
وبلاگ دوستان
مینوشکا
شاهین
حسین خاکی
حسن
عمو پژمان†
 
آرشیوˆ
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
January 2005
February 2005
March 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
December 2005
January 2006
May 2006
August 2006
September 2006
November 2006
February 2007
March 2007
May 2007
 
آمار
 
 

 



قیلوله


دیروز از سر کار فرار کردم. رفتم کوه. زیر یه درخت عظیم چنار پتو انداختم. بغچه ناهار رو باز کردم. سینه مرغ با کیک خامه ای. غیر از خودم هیچکی نبود. شایدم من نمی دیدم. بعد از ناهار یه چرت زدم . کمی هوا خنک بود باسه همین چمباتمه خوابیدم . کم کم گرم شدم و خوابم برد. یه عنکبوت داشت از کفشم بالا میرفت.
باید زود تر بلند شم برم سر کار تا بو نبردن. نمی دونستم صبحها درختها علاوه بر اکسیژن, والیوم آزاد میکنن. شاید سالها بود اینجوری نخوابیده بودم. اصلا" نمیخوام بلند شم با این که می دونم داره تاریک میشه و خطرناک. از اون بد تراین که درختها شب ها دی اکسید کربن آزاد میکنن. اگه یه درخت پیدامی کردم که شبها هم اکسیژن پخش می کرد یا حداقل دی اکسید تولید نمی کرد خیلی خوب بود.
یه چیزی ته کفشم له شد.

Friday, October 22, 2004