|
|
مولتی ویتامین
|
توجیبه یه کت چرم جابجامیشد.چیزی نمی دید.تازه از رفیقاش جدا شده بود. قبلا" تو یه قوطی سفید با 99 نا از دوستاش بود. حالا تنها ته یه جیب بود. صدای خنده رو میشنوید.صدای همونی بود که از قوطی درش آورده بودباچندتاصدای زیر و بم دیگه.یهو احساس کرد که داره ارتفاع میگیره. سرش دائم به این ور اون ور میخورد. بعد وایساد. کاملا"ساکن شد.داشت خوابش میبرد که گرمای یه دست روروی تنش احساس کرد ." دست" سفت گرفتش .آوردش بیرون. با یه انگشت چاق از پایین و یه انگشت دراز خال دار از بالا گرفته شده بود. به زور تونست چشماش رو تو نور باز کنه. باسه یه لحظه یه موجود قشنگی که روبروش بود رو دید . با یه حرکت سریع وارد یه اتاق صورتی نمناک شد. تا اومد در و دیوار رو ببینه با جریان آب رفت پایین. |
Tuesday, November 16, 2004
|
|
|