بازرگآنلاین

 

 

 

تماس
ایمیل
مسنجر
 
وبلاگ دوستان
مینوشکا
شاهین
حسین خاکی
حسن
عمو پژمان†
 
آرشیوˆ
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
January 2005
February 2005
March 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
December 2005
January 2006
May 2006
August 2006
September 2006
November 2006
February 2007
March 2007
May 2007
 
آمار
 
 

 

مولتی ویتامین
توجیبه یه کت چرم جابجامیشد.چیزی نمی دید.تازه از رفیقاش جدا شده بود. قبلا" تو یه قوطی سفید با 99 نا از دوستاش بود. حالا تنها ته یه جیب بود. صدای خنده رو میشنوید.صدای همونی بود که از قوطی درش آورده بودباچندتاصدای زیر و بم دیگه.یهو احساس کرد که داره ارتفاع میگیره. سرش دائم به این ور اون ور میخورد. بعد وایساد. کاملا"ساکن شد.داشت خوابش میبرد که گرمای یه دست روروی تنش احساس کرد ." دست" سفت گرفتش .آوردش بیرون. با یه انگشت چاق از پایین و یه انگشت دراز خال دار از بالا گرفته شده بود. به زور تونست چشماش رو تو نور باز کنه. باسه یه لحظه یه موجود قشنگی که روبروش بود رو دید . با یه حرکت سریع وارد یه اتاق صورتی نمناک شد. تا اومد در و دیوار رو ببینه با جریان آب رفت پایین.

Tuesday, November 16, 2004