|
|
برادر
|
هفتهء قبل پیش برادر دو قلوم تو آلاسکا بودم. نزدیکه سی سال بود همدیگر رو ندیده بودیم. بیشتر " عوضی" شده بود تا عوض. اولش باسه هم نوشابه باز کردیم ولی آخرش سر یه بشقاب " کرپ" کلنجار میرفتیم. اولش هی " خوب تو بگو" آخرش " بابا بیخیال". یهو فکر کردم آبمون تو یه آمازون هم نمیره باسه همین یه روز که رفت حموم آب گرم خونه رو قطع کردم تو اون سرما بیچاره سینه پهلو کرد. خیلی شتره , نشد از دلش در بیارم. یه دفعه که لای در موندم. نشست رو تخت و هی خندید. یه دفعه هم می خواست بادمجون به خوردم بده که سر به زنگا دیدمش. هول کرد کلی. یادش بخیر. شاید بیاد اینجا. |
Tuesday, January 04, 2005
|
|
|