بازرگآنلاین

 

 

 

تماس
ایمیل
مسنجر
 
وبلاگ دوستان
مینوشکا
شاهین
حسین خاکی
حسن
عمو پژمان†
 
آرشیوˆ
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
January 2005
February 2005
March 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
December 2005
January 2006
May 2006
August 2006
September 2006
November 2006
February 2007
March 2007
May 2007
 
آمار
 
 

 

برادر
هفتهء قبل پیش برادر دو قلوم تو آلاسکا بودم. نزدیکه سی سال بود همدیگر رو ندیده بودیم. بیشتر " عوضی" شده بود تا عوض. اولش باسه هم نوشابه باز کردیم ولی آخرش سر یه بشقاب " کرپ" کلنجار میرفتیم. اولش هی " خوب تو بگو" آخرش " بابا بیخیال". یهو فکر کردم آبمون تو یه آمازون هم نمیره باسه همین یه روز که رفت حموم آب گرم خونه رو قطع کردم تو اون سرما بیچاره سینه پهلو کرد. خیلی شتره , نشد از دلش در بیارم. یه دفعه که لای در موندم. نشست رو تخت و هی خندید. یه دفعه هم می خواست بادمجون به خوردم بده که سر به زنگا دیدمش. هول کرد کلی. یادش بخیر. شاید بیاد اینجا.

Tuesday, January 04, 2005