بازرگآنلاین

 

 

 

تماس
ایمیل
مسنجر
 
وبلاگ دوستان
مینوشکا
شاهین
حسین خاکی
حسن
عمو پژمان†
 
آرشیوˆ
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
January 2005
February 2005
March 2005
May 2005
June 2005
July 2005
September 2005
December 2005
January 2006
May 2006
August 2006
September 2006
November 2006
February 2007
March 2007
May 2007
 
آمار
 
 

 

حباب
ریکا رو که فشار دادم یه حباب زد بیرون.حباب قشنگی بود. توش هم معلوم بود. نیگاش کردم .خیلی تحویل نگرفت. یه جور احمقانه ای پرسید باس چی سلام میکنی.کلا" از همون "اولش" بی کله بود.پیش خودم گفتم که یه حباب که این همه ادا و اصول نداره. خلاصه گذشت صبح و ظهر و شب و بعد و قبل خواب با حباب "اختلاط" می کردیم. تا میامد طرف زمین فوتش میکردم که بره بالا که به گاز یا مایکروویو نخوره. تا این اواخر که گفت یه مدتی فوتم نکن بزار خودم رو هوای خودم وایسم. اولش مردد بودم.چون میدونستم "جاذبه" می کشیدش پایین..چاره ای نبود ، قبول کردم.
وقتی از سر کار بر گشتم دیدم نیست . صداش کردم، جواب نداد.گشتم،پیداش نکردم. یه چیزی کف آشپزخونه دیدم.خم شدم، دیدم یه قطره کف!.

Friday, May 06, 2005