|
|
oto!
|
دستاش رو فرمون عرق کرده بود . ضربان قلب رو میون ایدس ایدس ضبط میشد شنید. " ده این قدر بر نگرد! نمیان ها!".این رو رفیقش گفت. یه نگاش به " اونا " بود یه نیگاش هم پی ماشین انتظامی....یکی از " اونا" برگشت یه چیزی دمه گوش اون یکی گفت...." دارن میان...این دففعه سوتی ندی...دو تاشون عصبی بودن ...در ماشین باز شد...یه صدای با عشوه گفت " سلام"............... |
Wednesday, July 27, 2005
|
|
|