|
|
مگس
|
وقتی پیداش کردم , مرده بود.پای پنجره افتاده بود, بین ریلهای کشویی .بال هاش مثل چیپس ترد شده بود. پاهاش رو هم بغل کرده بود, یه جور قیافه مردونه داشت. شاید " آملی" بود شاید هم از " فریدونکنار" اومده بود دختر مگسهای شهرک رو دید بزنه. بهش نمیومدتصادفی به پنجره خورده باشه با اون سه میلیون تا چشم. تو اون سه میلیون چشم میشد یه غمی رو خوند. شاید هم به انتخاب خودش به زندگی مگسیش پایان داده. تق!یکی دیگه خورد به شیشه.این یکی میخواست بره بیرون.احمق! |
Friday, December 02, 2005
|
|
|