|
|
مسعود (قسمت اول!)
|
مسعود, دوست من, یه کرم ابریشم بود. از موقعی که یه تخم قهوه ای رنگ توی یه قوطی کبریت بی خطر بود میشناسمش. شیش ماه طول کشید تا مسعود از تخم در بیاد. اولش خیلی ریقو بود و فکر نمیکردم دووم بیاره ولی اشتباه می کردم. هر روز از سر " مهر 4" برگ توت صابونی میکندم میریختم جلوش بعضی وقتها هم می رفتم از درخت بغل رختکن برگ توت حسابی باسش میاوردم. مثل " گاو" میخورد. کم کم سفید شد با رگه های مشکی . بیست تا پای باد کش مانند داشت که باهاش از در و دیوار بالا میرفت . دیگه مویرگ برگ ها رو نمیخورد .یه روز دیدم از خوردن دست ور داشته و هی از این گوشه جعبه شیرینی داره میره به اون گوشه . یه مرگیش شده بود. |
Tuesday, May 02, 2006
|
|
|